دُرســادُرســا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

دُرســـــــــا ؛ مُروارید خونه ما

دخمل نوک طلای ما

سلام جیگر مامان امروز یه روز خوب واسم بود ................. امروز صبح وقتی دیدم تو دل مامانی تکون نمیخوری راستش یکم نگران شدم... آخه چند روزی هم هست که سرما خوردم و حالم خیلی خوب نیست....... خلاصه رفتم یکمی شکلان خوردم و بعدش دیدم عشق مامان تکونای خوشگلی خورد که تا حالا تجربش نکرده بودم... وای که چقدر کیف کردم......... دوست دارم تند و تند تکون بخوری و شیطونی کنی.........  بعدش هم یه آهنگ خوشگل گذاشتم و دوتایی رقصیدیم.......... راستی هنوز نتونستیم اسمی مناسب واسه عسلمون پیدا کنیم..واسه همین دخمل نوک طلا صدات میکنیم یه کارتونی خیلی خوشگل به اسم خونه مادربزرگه میداد که یه جوجه ناز داشت به ...
22 فروردين 1391

نی نی ما دخملیه با ناز و ادا

سلام عسلم ... می خوام امروز واست بگم که بالاخره رونمایی شدی .......... هفته 20 ام هستم و هنوز نمیدونیم نی نی ناناز ما پسمل یا دخمل ... با اینکه اصلا فرقی نمیکنه و واقعا فقط سلامتی تو عشقم رو از خدا می خواستم عید هم که هر جا می رفتیم مهمونی می پرسیدن خوب نی نی تون چیه ......... ولی ما جوابی نداشتیم خلاصه امروز با بابایی مهربونت رفتیم سونوگرافی ... دل تو دلمون نبود... خانم دکتر هم خیلی عالی بود. اولش باز داشتی شیطونی میکردی و قایم شده بودی عسل مامان... خانم دکتر گفت پس کجاست؟؟ آهان تکون بخور خانم خوشگله.........  من هم یهو داد زدم دختره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خانم دکتر جوابی نداد و به کارش ادامه داد و همه ...
19 فروردين 1391

شیطنت نی نی ما

سلام عسلم..... میخوام امروز این موضوع رو واست بگم که همه ما رو تو خماری گذاشتی!!!  امروز 20 اسفنده و قرار بوده بریم سونو.. بابایی صبح زود پاشد و رفت نوبت گرفت .. بعدش من هم با بابایی رفتیم سونو گرافی.....  خدا رو شکر همه چی نرمال بود ...ولی خانم دکتر گفت که جنسیت معلوم نیست و برو کلی آب بخور و دوباره بیا.... خلاصه اومدیم بیرون و بابایی هم که داشت کم کم دیرش میشد رفت و من موندم اونجا.. بعدش مادر جون (مامان بابایی) اومد پیشم و بعد نیم ساعتی دوباره رفتیم داخل ولی بازم انگار با ما قهر بودی و روو نمکیردی ... خلاصه همه ما رو گذاشتی سر کار و برگشتیم خونه ....... از دست تو وروجکم ...
20 اسفند 1390

شنیدن تاپ تاپ قلب وروجکم

سلام عسل مامان و بابا بذار واست از لحظه هایی بگم که قرار بود صدای قشنگ قلبت رو بشنویم اول هفته که من و بابایی داشتیم از شمال برمیگشتیم تصمیم گرفتیم که بریم بیمارستان واسه چک آپ... خلاصه رفتیم و پرستار گفت که بهتره سونو گرافی انجام بدیم.... من خیلی غافلگیر شدم چون اصلا قرار نبود این هفته اینکار رو انجام بدیم.. رفتیم وقت گرفتیم وای که چقدر لحظه های سختی بود ... این پرستار هم که اسم ما رو صدا نمیکنه!!!! خلاصه پرستار صدامون زد و من و بابایی رفتیم داخل ... واقعا دل تو دلم نبود .... وقتی وروجکمون رو تو مونیتور دیدیم کلی ذوق کردیم ... وقتی شوق و ذوق رو تو چشم بابایی دیدم توی دلم کلی آب شد... ولی تو خیلی کوچولو موچولو یو...
20 دی 1390

اولین روز با تو بودن

سلام کوچولوی خوشگلم .. چند روزی هست که احساس می کنم تو تو وجودمی  ولی نمی تونستم ثابتت کنم!!! خلاصه امروز صبح رفتم آزمایش و باید تا بعداز ظهر منتظر میموندم تا جواب بگیرم.. راستی امشب مهمون داریم ... دائی بابا ( دائی حسین ) اومده تهران و شام میان پیش ما.. منم از ظهر شروع کردم به خونه تمیز کردن...    باید یه طوری خودم را تا بعدازظهر که برم آزمایشگاه سرگرم میکردم.. بعدشم غذاها رو آماده کردم..   بعد از ظهر مریم جون (زن عموت) اومد پیشم و منم قضیه رو بهش گفتم.. با هم رفتیم آزمایشم رو بگیرم.. دل تو دلم نبود که جواب چی میشه.. ول خودم اطمینان داشتم که تو با منی عسلم.. جواب رو گرفتم و دیدم که ن...
20 دی 1390