اولین روز با تو بودن
سلام کوچولوی خوشگلم .. چند روزی هست که احساس می کنم تو تو وجودمی
ولی نمی تونستم ثابتت کنم!!!
خلاصه امروز صبح رفتم آزمایش و باید تا بعداز ظهر منتظر میموندم تا جواب بگیرم..
راستی امشب مهمون داریم ... دائی بابا ( دائی حسین ) اومده تهران و شام میان پیش ما..
منم از ظهر شروع کردم به خونه تمیز کردن... باید یه طوری خودم را تا بعدازظهر که برم آزمایشگاه سرگرم میکردم.. بعدشم غذاها رو آماده کردم..
بعد از ظهر مریم جون (زن عموت) اومد پیشم و منم قضیه رو بهش گفتم.. با هم رفتیم آزمایشم رو بگیرم..
دل تو دلم نبود که جواب چی میشه.. ول خودم اطمینان داشتم که تو با منی عسلم..
جواب رو گرفتم و دیدم که نی نی ناز ما اومده تو دل من و باباش و منو خوشحال خوشحال کرده..
اومدیم خونه به بابایی گفتم و اونم کلی خوشحال شد ... با خودش یه کیک خوشمزه و خوشگل به مناسبت ورود ثمره عشمون به زندگی خرید!!
زنگ زدم به مامانی و لارا جون (خاله) گفتم و همه کلی کلی خوشحال شدن
بعد از شام هم به همه گفتیم که یه نی نی خوشگل و مامانی داره میاد تو زندگیمون و همه کلی جیغ کشیدن و تبریک گفتن...
میبینی عشقم همه از اومدنت خوشحال شدن........