27 مرداد ماه 1391 ؛ روز جان گرفتن دوباره من
سلام عروسک مامان
میخوام واست تعریف کنم از روزهایی که لحظه شماری می کردیم واسه دیدنت...
توو هفته 39 بارداربم رفتم دکتر واسه چکاپ هفتگی.. دکتر گفت فشارت بالاست و برو خونه و فردا دوباره بیا فشارت رو بگیرم.. اگه اینطور باشه توو همین هفته زایمان میکنی..
واااای.......... من اصلا انتظار این موضوع رو نداشتم......... سریع به مادر جون و پدر جونت خبر دادم و منتظر فردا شدیم تا ببینیم چی میشه..........
فردای اون روز هم رفتم دکتر و با قرصی که داده بود یکم متعادل شد.. ولی دکتر گفت میتونی توو این هفته زایمان کنی...........
خلاصه قرارمون جمعه 27 مرداد ساعت 9 صبح شد!!!!!!!!!!!!
چه لحظه های هیجان انگیزی ................
مادر جون و عزیز جون چهارشنبه اومدن پیشمون و خاله لارا و پدر جونت هم پنج شنبه اومدن.........
پنج شنبه شب هم خونواده بابا اومدن بهمون سر زدن و واسه جمعه صبح همه چی برنامه ریزی شد...
جمعه صبح با بابا و مادر جون و خاله لارا رفتیم بیمارستان لاله تا بستری شم.........
دل تو دلم نبود............... خلاصه ساعت 11 صبح دکتر اومد و رفتیم به سمت اتاق عمل..... دم در اتاق مادر جون و مامان مهناز و بابایی و خاله لارا رو دیدم ......... دیگه نتونستم اشکم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ......... نمیدونم چرا............ از هیجان بود و از خوشحالی و استرس!!!!!
خلاصه رفتیم تو اتاق عمل..........خدا رو شکر عمل خیلی خوبی بود و عروسکم ساعت 11.5 صبح جمعه 27 مرداد به دنیا اومد...............
بعداز ظهر جمعه هم خونواده بابایی و مامانی و دایی ابی و خونواده زن عمو مریم و خاله راشین و خاله سمیه اومدن ملاقات و همه دخترکمون رو دیدن !!!!!!!!!!!!
در ادامه عکسهای به دنیا اومدن عروسکم رو می بینیم