مرواریدهای دُرسای ما
سلام عروسکم
در روز 8 بهمن 91 وقتی طبق معمول این روزا لثه های نازنینت میخارید و من میخواستم با انگشتم آرومت کنم دیدم یه چیز تیزی خورد به انگشتم..
نگاه کردم..............واااای خدای من یه مروارید کوچولو رو دیدم............
انقدر آروم وبی سروصدا دندون درآوردی که مامان متعجب شد فقط تنها مشکلت این بود که شیر نمیخوردی و من که منتظر بیقراری و اذیت کردن و نخوابیدن و تب و هزار جور چیز دیگه بودم اصلا حدس نمیزدم که تو داری دندون در میاری....
کلی ذوق کردم و به همه خبر دادم ....
بعد از چند روزی یه مروارید زیبای دیگه هم در کنار اون یکی دراومد.. ولی واسه این یکی یکم بیقرار شده بودی..
خدا رو شکر این روزا شمال پیش مادر جون اینا بودیم تا کمک ما باشن..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی